صفحه اصلی / سایر مقالات / داستایفسکی: زندگی و قمار در بادن بادن

داستایفسکی: زندگی و قمار در بادن بادن

فیودور داستایفسکی و آنا گریگوریِونا ۵ هفتۀ پرتلاطم را بخاطر قمار در بادن بادن گذراندند تا دارایی و آینده‌شان را به چرخش گردونۀ رولت واگذارند. اقامت موقت داستایفسکی و گریگوریونا در این چشمۀ آب‌معدنی مشهور بازنمودی بود از یکنواختی قابل پیشبینی، انس غم‌انگیز و الگوی رفتاری قمارکردن ناگوار داستایفسکی. معهذا، در همین ایام بود که مواجهۀ اجتناب‌ناپذیر او با ایوان تورگنیف، که حالا بیش‌وکم در بادن بادن رحل اقامت افکنده بود، منجر به نزاعی دوران‌ساز شد که بر تاریخ ادبیات روسیه تأثیر گذاشت. با اینکه اغلب این نزاع را صرفاً مجادله‌ای شخصی از سر عداوت می‌دانند، دعوای بین دو نویسنده استلزام‌های اجتماعی-فرهنگی واضحی در حوزه‌ای بس بزرگ‌تر داشته که در دو رمان ابله و شیاطین منعکس شده است. بازدید داستایفسکی از موزۀ بازل، جایی که نقاشی رئالیستی و شوریدۀ هانس هولباین ــ نعش مسیح در گور ــ را دید، نیز رخدادی برجسته بود که نقطۀ پایانی بود بر این دورۀ شوریدگی.

داستایفسکی و گریگوریونا با پول بسیار اندکی به بادن بادن رسیدند، آنقدر که فقط می‌توانستند در اقامتگاهی موقت ساکن شوند، دو اتاق نزدیک بازار آهن‌فروشان اجاره کردند که سروصدایش از ساعت چهار صبح شروع می‌شد. آنا گریگوریونا از برخی علائم بارداری رنج می‌برد، اغلب احساس ضعف و تهوع می‌کرد و، جای تعجب نیست که، مستعد افسردگی و بی‌انگیزگی بود. با این‌حال، بیشتر اوقات شجاعانه ترس‌ها و دودلی‌هایش را از همسرش پنهان می‌کرد و در تحمل‌کردن تقاضاهای دشواری که به‌خاطر ضعف داستایفسکی بارِ او شده بود پایداری شگفت‌آوری از خود نشان می‌داد.

داستایفسکی به‌سرعت شروع به قمار در بادن بادن کرد، نتایجی بیش‌وکم معمولی به‌دست می‌آورد، اما گهگاه مبلغی که می‌برد آنقدر بود که او را برای ادامه‌دادن بازی با شرط‌های کوچکتر تا حدی تأمین کند. در واقع، این همان کاری بود که داستایفسکی قصد داشت انجام دهد، و آنچه به دست آورده را به آنا بسپارد؛ اما او همیشه، پس از باختن مقداری مشخص، برمی‌گشت و بیشتر شرط می‌بست. آنا از عجز او پی برد که دیگر تاب ندارد زیرا از کشمکشی که بین احساس پشیمانی ناشی از سرشکستگی و علاقۀ غیرقابل‌مهارش به بازی درگرفته بود بسیار رنج می‌برد. در روز سوم اقامت‌شان در بادن بادن نیمی از پول‌شان ناپدید شد، و پس از باختن ۵ سکۀ طلای دیگر، داستایفسکی باز درمانده شد. «او بسیار برانگیخته بود، التماسم می‌کرد که مبادا فکر کنم آن آدم لاابالی که آخرین خرده‌نانم را کش رفته او بوده تا با آن قمار کند و ببازد. از او تقاضا می‌کردم آرام باشد، معلوم است که اینهمه را تقصیر او نمی‌دانستم، و می‌گفتم باید آنقدر که بخواهد پول داشته باشد. بعد که رفت یک دل سیر گریستم، در رنج‌وعذاب‌هایم فروشکستم.»

داستایفسکی رمان قمارباز را در همان زمان که در کازینو بادن بادن مشغول بازی پای میز رولت بود نوشت.

قمار در بادن بادن

زندگی و قمار در بادن بادن

آنا در بحبوحۀ دلواپسی‌های اساسی‌اش دربارۀ آینده (تلاش برای پیشرفت در تندنویسی، و تمرین ترجمه از زبان فرانسه بلکه این کار ممر درآمدی برای خانواده باشد) دائماً در تکاپو بود تا حزن و خودخوری داستایفسکی را تسکین دهد. یک بار او رفت تا قمار کند، قول داد زود به خانه برگردد، و فقط هفت ساعت بعد با جیب خالی و «بسیار پریشان» برگشت. آنا کوشید آرامش کند، «اما او فقط به خودش سرکوفت می‌زد، می‌گفت به‌طرز احمقانه‌ای ضعیف است و، خدا می‌داند چرا، التماسم می‌کرد که بر او ببخشایم، می‌گفت لیاقت من را ندارد، رسواست و من فرشته‌ام، و خیلی مهملات دیگر از این قبیل … برای اینکه حواسش را پرت کنم فرستادمش شمع، شکر و قهوه بگیرد. … از حالی که داشت سخت پریشان بودم و می‌ترسیدم باز تشنج کند.» این جملۀ آخر ازخودگذشتگی قابل توجه آنا را به‌خوبی نشان می‌دهد؛ هیچ‌چیز مهم‌تر از این نبود که مراقب داستایفسکی باشد تا مبادا هیجان بیش از اندازه او را به حال صرع درآورد.

توصیف دقیق یکی از این حمله‌های صرع کمک‌مان می‌کند که متوجه شویم چرا آنا احساس می‌کرد تقریباً هر اتفاقی ــ حتی اینکه بی‌شکوه تسلیم شیدایی داستایفسکی شود ــ بهتر از پذیرفتن خطر دامن‌زدن به حملۀ ناگهانی صرع بود. «عرق روی پیشانی و کف لب‌هایش را پاک کردم، و تشنج فقط مدت‌کوتاهی دست داد و، فکر کردم، از نوع شدیدش نیست. چشمانش سیاهی نمی‌رفت، اگرچه تکان‌ها شدید بود. … همان‌طور که، اندک‌اندک، هوشیاری‌اش را بازمی‌یافت، دستانم را بوسید و به آغوشم کشید. … با شور و اشتیاق مرا به قلبش می‌فشرد، می‌گفت دیوانه‌وار دوستم دارد و سخت ستایشم می‌کند. بعد از صرع همیشه ترس از مرگ به‌سراغش می‌آمد. می‌گفت می‌ترسد این حملات به زندگی‌اش پایان دهند، و اینکه من باید مراقب او باشم. برای آرام‌کردنش می‌گفتم روی مبلی که نزدیک بستر اوست نشسته‌ام.» صبح روز بعد که آنا بیدار شد داستایفسکی از او می‌خواست اطمینانش دهد که هنوز زنده است.

خود داستایفسکی هم از بردباری حیرت‌آور آنا در مواجهه با ضعف او در شگفت بود، حتی وقتی کار بدانجا می‌کشید که نه‌فقط حلقۀ ازدواج‌شان را بلکه گوشواره‌ها و گل‌سینه‌‌ای را که به او هدیه داده بود گرو گذاشتند و، آخرین دارایی‌شان، اوورکت داستایفسکی و شال توری و فراک دسته‌دوم آنا را. داستایفسکی حتی به آنا اظهار می‌داشت که، «اگر سن‌وسال من [یعنی آنا] بیشتر بود … باید یکسره متفاوت رفتار می‌کردم و به او می‌گفتم پیش‌تر احمق بودم، و اگر شوهرم می‌خواست دست به کارهای جنون‌آمیز بزند، من، به عنوان همسرش، نباید اجازه می‌دادم چنین کند.» یا بار دیگر، وقتی آنا باز تسلیم استغاثه‌های داستایفسکی شده بود، او، با لحنی شوخی‌جدی، گفت: «برایش بهتر می‌بود همسری غرغرو بگیرد که به‌جای اینکه بر او ببخشاید ملامتش کند، و به‌جای اینکه دلداری‌اش دهد نق بزند، و اینجور که من شیرینم برایش سخت دردناک است.» این‌طور بگوییم که، امتناع آنا از اینکه داستایفسکی را سرزنش کند یا مقصر بداند احساس گناه او را بیشتر می‌کرد چراکه راه بر فوران خشم او می‌بست و هیچ اتهامی در میان نبود تا از خود در برابر آن دفاعی کند. انفعال محض پرنس میشکین در رمان ابله نیز چنین است؛ اما، در رمان، این انفعال بیش از آنکه مانند آنچه بر داستایفسکی گذشت به فوران احساس گناه رهنمون شود، به دستیابی آنی به خودشناسی اخلاقی می‌انجامد.

بردباری آنا، هر ازخودگذشتگی شگرفی که بر منزلتش می‌افزود، (دست‌کم از چشم خودش) از سوی داستایفسکی با حق‌شناسی عظیم و احساس دلبستگی فزاینده‌ای پاسخ می‌گرفت. وقتی یکبار آنا به او گفت بختش را تیره کرده، داستایفسکی جواب داد: «آنا، دلبرکم، وقتی از این دنیا رفتم به یاد آر که چقدر به‌خاطر بختی که نصیبم کردی از تو سپاسگزار بودم»، آنا می‌گوید هیچ خوشبختی‌ای از این بزرگ‌تر هرگز به من روی نیاورده بود، اینکه خدا آنقدر بخشنده بود که مرا به او واسپرد، و اینکه هرروز ستایشم می‌کرد و ترسم فقط از این بود که مبادا روزی اینهمه تغییر کند، اینکه امروز هم دوستش دارم هم دلسوز اویم، اما نکند دوست‌داشتنم زوال یابد و همه‌چیز عوض شود. آنا فوراً می‌نویسد، «با این‌حال هرگز این اتفاق نخواهد افتاد، و ایمان دارم همیشه شورمندانه همچون حالا همدیگر را دوست خواهیم داشت.»

داستایفسکی نه‌فقط این عاطفه‌ها را، که قطعاً بیانگر همۀ آن احساسی بود که نسبت به آنا داشت، ابراز می‌کرد بلکه همچنین به‌سختی می‌کوشید همۀ مصائب عاطفی و جسمانی را که آنا مجبور به تحمل آنها بود جبران کند. به‌محض اینکه، گاه‌به‌گاه، ذره‌ای پول عایدش می‌شد با دستی پر از میوه و گل و شراب به خانه برمی‌گشت. آنا دراین‌باره نوشته «او، این همسر من، انسانی خواستنی‌ست، با سرشتی لبالب از مهر و دوست‌داشتن، و من آنگونه سعادتمندم که در کلام نمی‌گنجد.» این لحظات چندان نپایید، و زوج ما در یک روز از دارایی نسبی به فقر مطلق رسیدند. اما لحظات این سرور برق‌آسا، که نشان می‌دهد داستایفسکی یک هیولای خودشیفته نبوده، نباید از خاطر برود. به نظر می‌رسد آنا و نیز داستایفسکی توانستند علاقه‌شان به قمار را از شخصیت اخلاقی‌شان جدا کنند، و آن را به عنوان چیزی بیرون از سرشت حقیقی‌شان نگه دارند.

آنا سال‌ها بعد در خاطراتش نوشت: «باید با اشتیاق او به قمار به عنوان مرضی که علاجیش نیست کنار می‌آمدید.» این نتیجه‌گیری همان راه‌ورسمی را به قمار نسبت می‌دهد که آنا در تندخویی و زودرنجی شخصی داستایفسکی یافت. هرچند این رفتار در داستایفسکی هم مانند دیگران به پرخاشگری می‌رسید، آنا بیماری صرع او را مقصر می‌دانست و قبول نداشت که داستایفسکی واقعاً اینگونه است. صبحی که حملۀ صرع ذکرشده به داستایفسکی دست داد آنا نوشت: «فیودور همیشه بعد از یکی از آن حمله‌های صرعش خیلی دشوار خوش‌احوال می‌شد» و اضافه کرد که، «طفلک فیودور، پس از این حمله‌ها رنج بسیار می‌برد و همیشه خیلی ضعیف می‌شود، و دلش می‌خواهد از دست مسائل جزئی خلاص شود، برای همین باید در این روزهای بیماری حسابی تحمل کنم. چه باک، وقتی روزهای دیگر، که او خواستنی و موقر است، بسیار خوب‌اند. وانگهی، خوب می‌دانم وقتی دادوبیداد راه می‌اندازد به‌خاطر بیماری‌ست، نه رفتار بد.»

در آن زمان علیرغم کشمکشی که آنا داشت نمی‌توانست کاری کند که خشمش او را از پای درنیاورد. و همین‌که روزهای بسیار سخت بی‌هیچ تغییر چشمگیری گذشت، چنانکه هیچ پایانی قابل تصور نبود، حتی مداراهای انگار بی‌پایان او هم کاستی گرفت. «چشم در راه فیودور آنگونه رنج می‌بردم که به بیان نمی‌آید.» در روز چهارم اقامت‌شان در بادن بادن می‌نویسد: «می‌گریستم، و بر خود، رولت، کازینو بادن بادن، و زمین و زمان لعنت می‌فرستادم؛ حالا شرمنده‌ام که این را اعتراف می‌کنم، و یادم نمی‌آید هرگز در این موقعیت بوده باشم.» ده روز بعد، همین‌که داستایفسکی می‌رود تا سنجاق‌سینه و گوشواره‌های او را گرو بگذارد می‌نویسد: «بیش از این نمی‌توانستم خودم را نگه دارم و سخت گریستم. این گریه‌ای معمول نبود، یکجور زاری تکان‌دهندۀ ترسناک بود که از درد هول‌آوری در سینه‌ام می‌جوشید، و نمی‌گذاشت راحت خلاص شوم… شروع کردم به حسادت به تمام آدم‌های دنیا، که به نظرم همه‌شان خوش بودند و فقط ما یکسره تیره‌بخت بودیم ــ اینطور به نظرم می‌رسید.»

آنچه او را آشفته می‌کرد این فکر بود که «دیروز صدوشش تکه طلا داشتیم و حالا یکی از آنها هم نمانده، و وقتی می‌توانیم اینجا را ترک کنیم اگر این کار را نکنیم احمقیم.» در چنین لحظاتی، تنهایی و انزوای آنا آزارش می‌داد، و یادمان باشد که او فقط بیست‌ویک سال داشت. او به‌تلخی می‌نویسد: «اینجا مطلقاً تنهایم، بی‌که مادر بیاید و خرده‌آرامشی برایم بیاورد.» آنا نزد خود اعتراف می‌کند که آرزو داشت داستایفسکی تا جای ممکن از او دور باشد؛ اما آن روز وقتی داستایفسکی برگشت و گفت همۀ پولی را که از فروش جواهراتش به دست آورده بود باخته و همچنان‌که اشک می‌ریخت گفت «حال آخرین دارایی‌ات را از تو دزدیده‌ام و به باد داده‌ام!» آنا کنار صندلی داستایفسکی روی زانو فروافتاد و کوشید برای این تیره‌بختی تسکینی باشد. «هرآنچه می‌توانستم برای تسلایش انجام دادم، نمی‌توانستم جلو گریه‌اش را بگیرم.»

داستایفسکی تا دم آخر به قمار در بادن بادن ادامه داد و پنجاه فرانکی را که آنا به او داده بود بعلاوۀ بیست فرانکی که از گروگذاشتن یک حلقه به دست آورده بود باخت. حالا برای سفر پول نداشتند، باز گوشواره‌های آنا را فروختند، حلقه را از گرو درآوردند، و بلیت سفر تهیه کردند. فقط یک‌ساعت‌ونیم پیش از عزیمت، داستایفسکی با بیست فرانک برای آخرین بار روانۀ کازینو شد و البته بی‌فایده بود. آنا طعنه زد که: «به او گفتم هیستریک نباشد، فقط کمکم کند صندوق عقب را ببندم و پول بانوی میزبان را بدهم.» پس از تصفیه حساب، که گویا چندان به مذاق‌شان خوش نیامد، سرانجام از آنجا رفتند. هیچ‌کس ــ حتی دختران خدمتکار، که آنا فکر می‌کرد با ملاحظه با آنها رفتار کرده و حق‌ناشناسی‌شان را ندید گرفته ــ زحمت وداع با آنها را به خود نداد.

این مطالب را نیز ببینید!

شرط‌ بندی آنلاین | مقابله با احساسات هنگام شرط‌ بندی

شرط‌بندی آنلاین نوعی سرگرمی‌ آرامش بخش اما در عین حال بسیار هیجان انگیز است. هیجان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *